سال نو مبارک

 

الهی ٬ این سوز ما امروز درد آمیز است
نه طاقت به سر بردن نه جای گریز است
این چه تیغ است که چنین تیز است ؟
الهی ٬ درد می دانم و دارو نمی دانم
الهی ٬ تو شفا ساز که از این معلولان شفایی یابد
تو گشایشی ده که از این بندیان کاری نگشاید
به سامان آر که سخت بی سامانیم / جمع دار که بس پریشانیم
دانایی ده که از راه نیفتیم / بینای ده که در چاه نیفتیم
نگاه دار تا پریشان نشویم / به راه دار تا پشیمان نشویم
بیاموز تا راه از چاه بدانیم / برافروز تا در تاریکی نمانیم
همه را از خود رهایی ده / همه را با خود آشنایی ده
همه را از مکر اهرمن نگاه دار / همه را از فتنه ی نفس آگاه ساز
از نفس بدم رهایی ده یارب / از قید خودم رهایی ده یارب
بیگانه زآشنا و خویشم گردان / یعنی به خود آشنایی ده یارب
یارب زشراب عشق سرمستم کن
و از عشق خودت نیست کن و هستم کن
و از هرچه به جز عشق تهی دستم کن
یک باره به بند عشق پابستم کن
الهی ٬ آن که تو را دشمنی آموخت سوخت !
آن کس که جوهر حیات شناخت لب دوخت !
آن که دم از بیگانگی زد آشنایی نیاموخت !
دل جایگاه مهر است نه جای جوشش و کین !
جان از دوستی جان گیرد و کینه با کین
دوستی کلید درهای بسته است و مرهم دلهای شکسته
چه زیباست جهان اگر بینایی آموزیم
و چه مهربانند جهانیان اگر دریچه دل پر مهر را بگشایم